هم اندیشی ادبیات فارسی دبیرستان دکتر حسابی( رضا رشیدی)

تبادل نظر در مورد درس ادبیات پارسی دبیرستان

هم اندیشی ادبیات فارسی دبیرستان دکتر حسابی( رضا رشیدی)

تبادل نظر در مورد درس ادبیات پارسی دبیرستان

معنی درس کاوه داد خواه چهارم دبیرستان

« کاوه ی دادخواه»

1-  وقتی که جمشید  مغرور شد و خود را خدا خواند شکست خورد و اوضاع دگرگون شد.(تغییر کرد.)

2- آن انسان سخن گو (نکته گوی) باهوش بسیار زیبا گفته: زمانی که به قدرت رسیدی بیشتر خداوند را عبادت کن و  بنده ی او باش.(به فرامین او عمل کن)

3- هر کس که نسبت به خداند ناسپاسی کند از همه چیز و همه کس می ترسد و ضربه می خورد.

4- روزگار جمشید تیره و تار شد و از پادشاهی برکنار شد.

1- رسم و آیین نیکی و فرزانگی از بین رفت و جای آن را بدی و ظلم فرا گرفت.

2- علم و هنر جای خود را به مکر و حیله داد. راستی و درستی جای خود را به دروغ و ریا داد.

3- انسانهای دیو سیرت دست به انجام هر عمل بدی می زدند و درباره ی نیکی و خوبی فقط مخفیانه سخن گفته می شد.

4- ضحاک کاری جز بدی ،کشتن، غارت و سوزاندن بلد نبود.

1- ناگهان از جلوی بارگاه شاه فریاد دادخواهی فردی به گوش رسید.

2- فرد ستم دیده را نزد شاه بردند و او را در کنار بزرگان مجلس شاه نشاندند.

3- پادشاه با خشم به او گفت که: بگو ببینم چه کسی به تو ظلم و ستم کرده.

4- فریاد کشید و در حالی که دست به سر کوبید گفت از شاه ستم دیده ام و من کاوه ی دادخواه هستم.

5- من آهنگری هستم که به هیچ کس ضرر و زیان نمی رسانم ولی شاه به من ظلم و ستم کرده.

6- تو شاهی یا اژدهایی باید در این مورد داوری و قضاوت شود.

7- اگر تو پادشاه هفت کشور هستی پس چرا ما باید این همه رنج و سختی بکشیم.

8- باید به خاطر این اعمالت به من حساب پس بدهی تا اینکه مردم جهان شگفت زده شوند.

9- باشد که در موقع حساب پس دادن به من بگویی که چرا فرزند من را می خواهی بکشی.

10- چرا می خواهی مغز فرزندان من را خوراک مارهایت کنی.

1- زمانی که کاوه استشهاد نامه را خواند فورا روبه بزرگان مجلس ضحاک کرد.

2- فریاد برآورد؛ ای حامیان ضحاک دیو صفت و ای کسانی که از خدای جهان نمی ترسید

3- همه ی شما با او هم رای شده اید و در آتش دوزخ گرفتار خواهید شد.

4- من این استشهاد نامه را امضاء نمی کنم و از پادشاه هم هیچ ترسی ندارم.

5- کاوه فریاد کشید و در حالی که ا ز خشم و عصبانیت می لرزید استشهاد نامه را پاره کرد و زیر پا انداخت.

6- به همراه فرزند عزیز خود در حالی که فریاد می کشید از بارگاه ضحاک بیرون رفت.

1- مردم روی بام ها در کوچه ها کسانی که جنگجو بودند.

2- از بالای دیوارها خشت و از روی پشت بام سنگ می انداختند و مردم کوچه با شمشیر و تیرو کمان به مقابله با ضحاک و یارانش پرداختند.

3- مانند باران که از ابر سیاه  می بارد سنگ و خشت از آسمان می بارید و بر ضحاک و یارانش فرود می آمد.

4- جوانان شهر و پیران جنگ آزموده .

5- به لشکر فریدون پیوستند و ضحاک نیرنگباز را رها کردند.

اسامی ماه ها

هخامنشی:
چمن آرا, گل آور ,جان پرور, گرما خیز, آتش بیشه, جهان بخش, دژخوی, باران خیز, اندوه خیز, سرماده, برف آزر, مشکین فام.

هجری شمسی به عربی:
حمل(بره), ثو ر( گا و), جوزا(دوقلو), سرطان(خرچنگ), اسد(شیر), سنبله(خوشه گندم), عقرب, میزان(ترازو), قوس(کمان), جوی(بزغاله), دلو(ظرف آب), حوت(
ماهی).

رومی:
آزار, نیسان, ایتار, خریزان, تموز, آسا
ماه, ایلول, تشرین اول, تشرین آخر, کانون اول, کانون آخر, شباط.

ترکی:
بیرنجی, ایکنده, اوچنچی, درطونچی, بشنچی, آلتنجی, یدنجی, سکنجی, طوقونجی, اوئونجی, اون بیرنجی, حفشاط.

ایرانی:
فروردین, اردیبهشت, خرداد, تیر, مرداد, شهریور, مهر, آبان, دی, بهمن, اسفند.

هجری قمری:
محرم, صفر, ربیع الاول, ربیع الثانی, جمادی الاول, جمادی الثانی, رجب, شعبان, رمضان, شوال, ذیقعده, ذیحجه.

میلادی:
ژانویه, فوریه, مارس, آوریل, مه, ژوئن, ژوئیه, اوت, سپتامبر, اکتبر, نوامبر, دسامبر

منابع کنکور 91

تغییرات کتب درسی متوسطه و منابع کنکورسراسری  سال 91

در سالهای اخیر بیشتر کتب درسی تغییرات جزیی در جهت حذف داشته اند اما از آنجایی که منابع کنکور سراسری سال آینده یعنی سال 91 براساس سال چاپ کتب و جدول زیر تهیه می گردد برخود لازم دانستم تغییراتی را که در آن سالها بوجود آمده و الان بر روی کنکور تاثیرگذار خواهد شد به اطلاع دوستان عزیز برسانم .

جدول سال چاپ کتب برای مطالعه کنکور سال 91

ردیف

پایه

سال چاپ

1

پیش دانشگاهی (سال چهارم)

90

2

سال سوم

89

3

سال دوم

88

4

سال اول

87

 اگر داوطلبی این کتب رو در اختیار نداشت می تواند کتابهای مربوط به یک فردی که امسال (اول مهر90) می خواهد پیش دانشگاهی را شروع کند دریافت نماید و کتابهای خود را براساس فهرست با کتابهای وی مقایسه نماید . هرجا تغییری را مشاهده کرد نسبت به تهیه آن کتاب اقدام نماید . اگر کتابهایی که درج شده را هم در دسترس دارید که می توانید خریداری و استفاده نمائید.

پایه

تغییرات

پیش دانشگاهی یا سال چهارم (سال90)

با توجه به جدول فوق کتب پیش دانشگاهی یا سال چهارم که هنوز به مرحله چاپ کامل نرسیده و بیرون نیامده لذا هیچ اظهار نظری در این مورد نخواهیم کرد تا زمانی که بخشنامه وزارت را در این مورد دریافت نمائیم . و اگر تغییراتی حاصل شده باشد در همین وبلاگ اطلاع رسانی خواهم نمود.

 

سال سوم (چاپ 89)

در سال 89 در سال سوم این تغییرات را در کتابها داشته ایم :ریاضی (3) رشته علوم تجربی جدید التالیف شده

حسابان رشته ریاضی فیزیک جدید التالیف شده

منطق رشته ادبیات و علوم انسانی جدید التالیف شده

 

سال دوم (چاپ88)

در سال 88 هم در سال دوم دبیرستان تغییرات زیر را داشته ایم :

ریاضی (2) رشته های علوم تجربی و ریاضی فیزیک جدید التالیف شده

 عربی (2) علوم انسانی - اقتصاد تاریخ ایران وجهان (1) از رشته ادبیات و علوم انسانی جدید التالیف شده .

سال اول

چاپ(87)

فقط تغییر زیر را داشته ایم :

ریاضی (1)  جدید التالیف شده که برای رشته ادبیات و علوم انسانی مورد استفاده قرار می گیرد.

 

کنایه های درس کباب غاز

کنایه های درس کباب غاز ادبیات دوم دبیرستان

کنایه های درس کباب غاز ادبیات دوم دبیرستان

آب به دهان خشک شدن : کنایه از متعجب شدن

مرا می گویی از تماشای این منظره هولناک آب به دهانم خشک شد

آبروی کسی را ریختن : کنایه از بی اعتباری کردن یا رسوا کردن کسی

گفت مگر می خواهی آبروی خودت را بریزی ؟

آب نکشیده : کنایه از آبدار

صدای کشیده آب نکشیده ای طنین انداز گردید

آسمان جل : کنایه از فقیر ، بی چیز ، بی خانمان 

جوانی به سن بیست و پنج و شش لات و لوت و آسمان جل

ادا و اطوار : کنایه از افاده و ناز بی جا ، حرکات تصنعی و ساختگی

با همان صدای بریده و زبان گرفته و ادا و اطوار های معمولی خودش که در تمام مدت ناهار

از دست کسی ساخته بودن : کنایه از در توانایی او بودن

لابد این قدرها از دستش ساخته است .

از زیر سنگ چیزی را پیدا کردن : کنایه از پیدا کردن یا بدست آوردن آن که یا آنچه یافتن یا آن غیر ممکن یا بسیار دشوار می نماید .

از زیر سنگ هم شده یک عدد غاز خوب و تازه به هر قیمتی شده برای ما پیدا کنید .

از عهده چیزی برآمدن : کنایه از آن را به خوبی انجام دادن

خاطر جمع باشید که از عهده بر خواهم آمد 

اوقات کسی تلخ بودن : کنایه از خشمگین و در همان حال آزرده و افسرده بودن او

با اوقات تلخ گفت این خیال را از سرت بیرون کن که محال است 

با زبان بی زبانی گفتن : کنایه از فهماندن مقصود بدون استفاده از بیان صریح

اگر چشمم احیاناً تو چشمش می افتاد با همان زبان بی زبانی نگاهش حقش را کف دستش می گذاشتم

بدقواره : کنایه از زشت و نامتناسب ، بدترکیب

لات و لوت و آسمان جل و بی دست و پا و پخمه و تا بخواهی بدریخت و بدقواره 

منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون و شقاوت مردم دون و مکر و فریب جهان پتیاره و وقاحت این مصطفی بدقواره انداخته بود

برای خالی نبودن عریضه : کنایه از حفظ ظاهر

محض حفظ ظاهر و خالی نبودن عریضه کارد پهن و درازی شبیه به ساطور قصابی به دست گرفته بودند

برو و برگرد : کنایه از چون و چرا ، شک و تردید

حقاً که حرف منطقی بود و هیچ برو و برگرد نداشت

آقایان خواهش دارند این غاز را برداری و بی برو و برگرد یک سر ببری به اندرون

بنا شدن : کنایه از مقرر شدن ، معین شدن ، قرار گذاشته شدن

عیالم با این ترتیب موافقت کرد . بنا شد روز دوم عید نوروز ...

بنا کردن به چیزی : کنایه از آن را شروع کردن

به مناسبت صحبت از 13 عید بنا کرد به خواندن قصیده ای ... 

بوقلمون : کنایه از ویژگی آنچه حالت آن زود به زود تغییر می کند ، ناپایداری منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون انداخته بود . 

به جا : کنایه از مناسب و شایسته

همه حضار یک صدا تصدیق کردند که تخلصی بس بجاست

به جان چیزی افتادن : کنایه از سخت مشغول شدن به آن . فرصت نداده مانند قحطی زدگان به جان غاز افتادند .

به خرج دادن : کنایه از بی حیا و گستاخ

این آدم بی چشم و رو که از امامزاده داوود و حضرت عبدالعظیم قدم آن طرف تر نگذاشته بود .

بی چشم و رویی : کنایه از گستاخی و وقاحت .

من هم شما چه پنهان با کمال بی چشم و رویی بدون آن خم به ابرو بیاورم همه را به غلط دادم .

بی دست و پا : کنایه از آن که از عهده کار بر نمی آید و در انجام آن در می ماند ، بی کفایت و بی عرضه .

جوانی به سن بیست و پنج یا شش ، لات و لوت و آسمان جل و بی دست و پا و پخمه .

پا افتادن : کنایه از فرصت مناسب پیدا شدن ، ممکن شدن ( انوری )

این بخت ها سال آزگار یک بار برایشان چنین پایی می افتد .

پاپی چیزی شدن : کنایه از توجه کردن یا توجه داشتن به آن و دنبال کردن آن . اصلا پاپی می شوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم .

پای برهنه : کنایه از فقیر و بی چیز  .

خدا را خوش نمی آید این بی چاره را که لابد از راه دور و دراز با شکم گرسنه و پای برهنه به امید چند ریال عیدی آمده نا امید کنم .

پرت و پلا : کنایه از بی ربط و نا معقول

دیدم زیاد پرت و پلا می گوید .

پشت داغ کردن : کنایه از کاری پشیمان شدن و توبه کردن از تکرار آن . پشت دستم از داغ کردن تا که من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم .

پیرامون چیزی گشتن : کنایه از به آن مشغول شدن . پشت دستم را داغ کردم که تا من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم .

تا خرخره خوردن : کنایه از بیش تر از اندازه خوردن . من شخصا تا خرخره خورده ام .

تپیدن : کنایه از بی قراری و اضطراب داشتن .

موقع مناسبی است که کباب غاز رابیاورند دلم می تپد .

تیر از شست رفتن : کنایه از ، دست دادن فرصت و امکان جبران یک عمل انجام شده .

ولی چون تیری که از شست رفته باز نمی گردد .

جان گرفتن : کنایه از نیرو گرفتن

مصطفی هم جانی گرفت و گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود .

جلوی کسی در آمدن : کنایه از خوب برداشت کردن . باید در این موقع درست جلویشان در آیی .

جویده جویده : کنایه از گنگ ، نامفهونم و مقطع ، به طور نامفهوم . خواست جویدعه جویده از بروز این محبت و دل بستگی ...

چانه کسی گرم شدن : کنایه از مشغول شدن کسی به پر حرفی و ادامه دادن آن

حالا دیگر چانه اش هم گرم شده و در خوش زبانی و حرافی و شوخی . .

چشم بد دور : کنایه از رفع شدن بلای چشم بد

دیدم ماشاء الله چشم بد دور آقا واترقیده اند 

چشم به چیزی دوختن : کنایه از برای مدت طولانی به آن نگاه کردن ، خیره شدن به آن .

گر چه چشم هایشان به غاز دوخته شده بود .

چشم کسی به چشم دیگری افتادن : کنایه از روبرو شدن آن ها با هم و دیدن همدیگر .

اگر چشمم احیانا تو چشمش می افتاد . .

چند مرده حلاج بودن : کنایه از سنجیدن توانایی و قابلیت کسی در رویارویی با امری یا انجام دادن کاری و تا چه اندازه توانا بودن .

می خواهم امروز نشان بدهی که چند مرده حلاجی و از ...

چیزی به شکم کسی بستن : کنایه از گفتن چیزی به کسی

ضمنا یک ریز تعارف و اصرار بود که به شکم آقای استاد می بستم .

چیزی را از سر به در کردن : کنایه از به آن فکر نکردن ، فراموش کردن آن .

با اوقات تلخ گفت این خیال را از سرت بیرون کن که ...

چین به صورت انداختن : کنایه ازخشم یا نارضایتی خود را نشان دادن

مصطفی به رسم تحقیر چین به صورت انداخته گفت ...

حساب کار خود را کردن : کنایه از متوجه شدن و پند گرفتن یا تکلیف خود را دانستن

یارو حساب کار را کرده ...

حساب کسی را دستش دادن: کنایه از کسی را به سزای عملش رساندن ، تنبیه و مجازات کردن کسی .

اصلا پا پی می شوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم .

حسابی : 1- کایه از محترم ، متشخص و فهمیده و گاهی به طنز و تمسخر برای اعتراض گفته می شود خاک به سرم مرد حسابی اگر این غاز را برای میهمان های امروز بیاوریم . ..

2- کنایه از درست و منطقی

دیدم حرف حسابی است و بد غفلتی شده گفتم ...

اولین بار است که از تو یک کلمه حرف حسابی می شنوم ...

هر دوازده تن تمام و کمال و راست و حسابی از سر نو مشغول خوردن شدند .

حق کسی را کف دستش گذاشتن : کنایه از انجام دادن عمل انتقام آمیز نسبت به او به گونه ای که سزاوار آن است .

با همان زبان بی زبانی نگاه ، حقش را کف دستش می گذاشتم .

حلقه زدن : کنایه از به دور کسی یا چیزی جمع شدن ، گرداگرد و اطراف کسی یا چیزی را گرفتن .

دو ساعت بعد از مهمان بدون تخلف تمام و کمال دور میز حلقه زده .

حمله آوردن : کنایه از به جایی به طرف چیزی به سرعت حرکت کردن برای پیشی گرفتن .

مدام به غاز حمله آورده و چنان وانمود می کردم که ...

خاطر جمع باشید که از عهده بر خواهم آمد ...

خاطر کسی جمع شدن کنایه از مطمئن شدن .

در باب مسئله ی معهود خاطرم داشت کم کم به کلی اسوده می شد.

 خاک بر سر ریختن : کنایه از پیدا نشدن راه حل برای مشکل خود و بسیار بی چاره و مضطر شدن .

با حال استیصال پرسیدم پس چه خاکی به سر بریزم ...

خاک به سرم : کنایه، معمولا زنان هنگام تعجب یا دیدن و شنیدن امری نا خوش آیند بر زبان می آورند .

عیالم هراسان وارد شدن و گفت خاک بر سرم ...

خروار : کنایه از مقدار زیاد از هر چیز ...

دو ساعت تمام کارد و چنگال به دست با یک خروار گوشت ..

خط بر چیزی کشیدن : کنایه از صرف نظر کردن از آن ، نا چیز شمردن آن .

گفت تنها همان رتبه های بالا را وعده بگیر و ما بقی را نقدا خط بکش .

خم به ابرو آوردن : کنایه از آزردگی و ناراحتی خود را آشکار کردن ، در این معنی معمولا به صورت منفی به کار می رود .

با کمال بی چشم و رویی بدون آن که خم به ابرو بیاورم همه را به غلط دادم .

خود را از تک و تا نینداختن : کنایه از خود را نباختن ، ترس و ضعف را به خود راه ندادن و خود را قوی نشان دادن .

یا رو حساب کار را کرده بدون آن که سرسوزنی خود را از تک و تا بیندازد .

خود را به بیماری زدن : کنایه از وانمود کردن به آن .

خودتان را بزنید به ناخوشی و بگویید طبیت قدغن کردن از تختخواب پایین نیایید .

خوش زبانی : کنایه از گفتن سخنان شیرین و مهر آمیز .

بر تعاریف و خوش زبانی افزوده گفتم چرا نمی آیی بنشینی .

چانه اش گرم شدن و در خوش زبانی و حرافی و شوخی ...

خون سردی : کنایه از آرامش ، بی تفاوتی ، بی اعتنایی .

تعارف معمولی را برگزار کرده با وقار و خون سردی هر چه تمام تر بر سر میز قرار گرفت .

دامن از دست رفتن :کنایه از مدهوش و بی قرار و پریشان گشتن ، نابودن شدن ، سپری شدن ، بی خود گشتن .

بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست برود .

در محظور گیر کردن : کنایه از گرفتاری پیدا کردن در مقابل امر نا خوش آیند قرار گرفت .

مهمان ها سخت در محظور گیر کرده بودند .

دست به دامن کسی زدن ( شدن ) : کنای از او به او متوسل شدن و از او یاری خواستن .

وقتی غاز را روی میز آوردند می گویی ای بابا دستم به دامانتان ..

دستگیر شدن : کنایه از فهمیدن و متوجه شدن ..

مصطفی هم جانی گرفت و گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود .

پوزخندی نمکینی زد و گفت خوب دستگیرش شد .

دست نخورده : کنایه از ویژگی آن چه قبلا از آن استفاده نشده و تغییری نکرده است .

تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید 

دست و پا کردن : کنایه از فراهم کردن ، پیدا کردن ، به دست آوردن .

چاره ی منحصر به فرد را دیدم که هر طور شدن تا زود است یک غاز دیگر دست و پا کنم .

از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم و برایش کار مناسبی دست و پا کنم .

دک و پوز ( تک و پوز ) : کنایه از ظاهر شخص به ویژه سر و صورت

چشم بد دور آقا واترقیده اند قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است .

دل از عزا در آوردن : کنایه از پس از مدتی محرومیت کاملا کام روا شدن و بهره ی کافی از چیزی بردن .

یکی از همین ایام بهار خدمت رسیده از نودلی از عزا در آوردیم .

دماغ سوخته شدن : کنایه از دچار شرمندگی شدن ، خیت شدن .

یک لقمه میل بفرمائید که لااقل زحمت آشپز از میان نرود و دماغش نسوزد.

دو دل : کنایه از دارای تردید در تصمیم گیری ، مردد .

در مقابل تظاهرات شخص شخیصی چون آقای استاد دو دل مانده بودند .

دو روی: کنایه از آن ظاهر و باطن از تفاوت دارد ، منافق .

والا چه چیز ها که با آن زبان به من بی حیای دورو نمی گفت .

روی کسی را زمین انداختن : کنایه از تقاضای او را رد کردن .

روا نیست بیش از این روی میزبان محترم را زمین انداخت .

زدن : کنایه از شاید اتفاق افتادن { شاید } چنین شدن .

زد و ترفیع رتبه به اسم من در آمد .

زورکی : کنایه از به زحمت ، به سختی

به جز تحویل دادن خنده های زورکی و خوش آمد گویی های ساختگی کاری از دستم ساخته نبود .

زیر بغل کسی را گرفتن : کنایه از کمک کردن

دلم می خواست می توانستم صد آفرین به مصطفی گفته از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم .

ساختن : کنایه از تألیف کردن ، سرودن و نوشتن .

بنا کردن به خواندن قصیده ای که می گفت همین دیروز ساخته است .

ساعت شماری کردن : کنایه از انتظار شدید داشتن برای فرار رسیدن ساعت یا زمانی خاص .

شکم ها را مدتی است صابون زده اند که کباب غاز بخورند و ساعت شماری می کنند .

سر به مهر : کنایه از کامل { و دست نخورده بودن }

تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید .

سرخم کردم : کنایه از برابر کسی تعظیم و کرنش کردن .

لهذا صدایش کردم سرش را خم کرده وارد شد .

سرخ و سفید شدن : کنایه از دارای چهره ای باز ، روشن و شاداب شدن .

مصطفی به عادت معهود ابتدا مبلغی سرخ و سفید شد  .

سر دماغ آمدن : کنایه از سر حال آمدن ، به نشاط آمدن .

ستاره ضعیفی در شبستان تیره و تار درونم درخشیدن گرفت ، رفته رفته سر دماغ آمدم .

سرسری : کنایه از مقدار بسیارکم

معلوم شد آن قدرها هم نامعقول نیست و نباید زیادسرسری گرفت .

سرسوزن : کنایه از مقدار بسیارکم

ایشان در خوراک هم سرسوزنی قصور را جایز نمی شمردند.

یارو حساب کارکرده بود بدون آنکه سرسوزنی خود را...

سرکسی توی حساب بودن: کنایه از متوجه جزئیات امری بودن و آن را خوب شناختن او

الحمدالله هنوز عقلش به جا وسرش تو ی حساب است .

سماق مکیدن : کنایه از وقت بیهوده در انتظار کسی یا چیزی گذراندن ، کاری بی حاصل کردن .

مابقی را نقداً خط بکش و بگذار سماق بمکند.

سوار کردن : کنایه از جور کردن ، ترتیب دادن

گفت اگر ممکن باشد شیوه ای سوار کردکه امروز مهمان شما دست به غار نزنند.

شاخ در آوردن : کنایه از تعجب وشگفت زدگی فراوان، بسیار تعجب کردن، شگفت زده شدن

از این بهانه تراشی هایش داشتم شاخ درمی آوردم .

شست کسی خبردارشدن : کنایه از پی بردن او به چیزی ،مطلع شدن او از امری

ولی شستش خبردار شده بود و چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب می دوید.

شش دانگ : کنایه از تمام ، همه ، به طور کامل

شکم را صابون زدن: کنایه از به خود دل خوشی دادن وامیددریافت چیزی را داشتن

این بدبخت ها...شکم خود را مدتی است که صابون زده اند که کباب غاز بخورند.

صرف کردن : کنایه از خوردن یا نوشیدن

دو ساعت بعد مهمان ها بدون تخلف تمام وکمال دور میز حلقه زده در صرف کردن صیغه ی ...

حالا آش جو وکباب بره و پلو وچلو ومخلفات دیگر صرف شده است.

صندوقچه ی سرکسی بودن : کنایه از رازداربودن ، سرّ او را حفظ کردن

وبه منی که چو ن تویی را را صندوقچه  سرخود قرار داده بودم ...

عقل کسی سرجای خود نبودن : کنایه از کم عقل بودن او

الحمدالله هنور عقلش به جا وسرش توی حساب است.

غلیان: کنایه از جوش عواطف و احساسات ، شدت هیجان عاطفی ، شور وهیجان

قدری برای به جا آمدن احوال وتسکین غلیان درونی در حیاط قدم زده ...

غول بی شاخ ودم : کنایه از شخص درشت هیکل، زشت ، بدقواره

بگو فلانی هنوز از خواب بیدار نشده وشر این غول بی شاخ ودم را از سرما بکن

قالب چیزی در آمدن : کنایه از اندازه ی آن شدن، مناسب آن شدن

خیلی تعجب کردم که با آن قد دراز چه حقه ای به کار برده که لباس من این طور قالب تنش درآمده است.

قدم نهادن : کنایه از واردشدن

گویی هرگز غازی قدم به عالم وجود ننهاده بود.

قنداقی: کنایه از نوازد

گفتم تو رفقای مرا نمی شناسی بچه قنداقی که نیستند.

قید چیزی را زدن : کنایه از صرف نظر کردن از آن

معلوم شد می فرمایند در این روز عید قید غاز را باید به کلی زد

کاسه وکوزه یکی شدن : کنایه از هم خانه شدن

ودر اواخر عمر با بنده مألوف بودند وکاسه وکوزه یکی شده بودیم .

کار به جای باریک کشیدن: کنایه از مرحله ی حساس و بحرانی رسیدن جریان امری

ازمن همه اصرار بود و ا زمصطفی انکار وعاقبت کار به جایی کشید...

کار از دست کسی ساخته بودن : کنایه از توانا بودن او بررفع مشکلات وموانع .

جز خوش آمدگی هایی ساختگی کاری از دستم ساخته نبود.

کباده ی چیزی را کشیدن : کنایه از ادعای آن را داشتن ، خود را شایسته ی آن دانستن

یکی از حضار که کباده ی شعر وادب را می کشید.

کش رفتن : کنایه از دزدیدن ،ربودن

راستی راستی تصورم کردم دو رأس هندوانه از جایی کش رفته و در آن جا مخفی کرده است.

کشمکش : کنایه از دعوا ف ستیزه ، منازعه

سرهمین میز آقایان دو ساعت تمام کارد وچنگال به دست با یک خروار گوشت...در کشمکش وتلاش بوده اند.

کشیده : کنایه از سیلی ، چَک

در را بستم  وصدای کشیده ای آب نکشیده ای ...

وباز کشیده ی دیگر نثارش کردم .

کلک چیزی را کندن: کنایه از آن را خوردن

یعنی به زبان خودمانی رندان چنان کلکش را کندند.

کمرکش: کنایه از میانه ، وسط

مانند گوشت و استخوان شتر قربانی درکمرکش دوازده حلقوم وکتل ...

کودن : کنایه از سست و کند، تنبل و کم کار

این مصطفی گر چه زیاد کودن و بی نهایت چلمن است...

کیفور شدن : کنایه از خوشی فراوان کردن ، لذت بسیار بردن ، خوشحال شدن

درست کیفور شده بودم که عیالم وارد شد.

گردن دراز گشتن : کنایه از علاقه مند و حریص شدن

مصطفی که با دهن باز و گردن دراز حرف های مرا گوش می داد.

گره به دست کسی باز شدن : کنایه از حل شدن مشکل به کمک او

ولی به نظرم این گره فقط  به دست خودت گشوده خواهد شد

گل انداخته : کنایه از افروخته وسرخ ، سرخ وبرافروخته شده

بر روی صورت گل انداخته ی آقای استادی نقش بست.

گلی به سرکسی زدن : کنایه از کار مهمی برای او انجام دادن ، سبب حفظ آبرو و افتخار او شدن

پسر عموی خودت است هر گلی هست به سرخودت بزن

گوش شدن : کنایه از با دقت و توجه گوش کردن

همه گوش شده بودند و ایشان زبان

مادر مرده : کنایه از قابل ترحم ودل سوزی بودن کسی که دچار مصیبت و یا سختی شده است ، بیچاره ، فلک زده .

دریک چشم به هم زدن گوشت و استخوان غاز مادر مرده مانند گوشت و استخوان شتر قربانی ...

ماسیدن : کنایه از به انجام رسیدن ، به ثمر رسیدن

دیم توطئه ی ما دارد می ماسد.

ماشاء الله : کنایه از تعجب و تحسین وبرای رفع چشم بدو برای بیان تعجب یا تمسخر گفته می شود.

دیدم ماشاءالله چشم بددور آقا واترقیده اند.

ماشاء الله هفت قرآن به میان پسر عموی خودت است .

مثال مرغ سربریده : کنایه از بسیار بی قرار و نا آرام ، مضطرب و پریشان .

چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب به آن بشقاب می دوید.

مهار کسی را به سویی کشیدن: کنایه از او را بدان سو میل دادن .

گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود که مقصود من چیست و ومهار شتر را به کدام جانب می خواهم بکشم .

نارو زدن : کنایه از فریب دادن وکلک زدن

چون تویی را که صندوقچه ی سرخود قرار داده بودم نارو زدی .

ناز شست: کنایه از آن به عنوان پاداش به کسی به ویژه به آن هنرنمایی کند می دهند .

خیانت کردی و نارو زدی دبگیر که نازشست باشد.

نثار کردن: کنایه از حواله کردن .

وباز کشیده ی دیگری نثارش کردم .

نشخوار کردن : کنایه از تکرار یا یادآوری امری از گذشته

کم کم وقتی درست آن را زوایار وخفایای خاطر و مخیله نشخوار کردم .

نمک ناشناس: کنایه از آن که خوبی های دیگران را نادیده می گیرد، حق نشناس

بی اختیار در خانه را باز کردم واین جوان نمک ناشناس را مانند...

نمکین: کنایه از دل نشین ، خوش آیند

پوزخند نمکینی زد و گفت خوب دستگیر شد.

نوک کسی را چیدن : کنایه از روی کسی را کم کردن و به سکوت یا عدم دخالت وادشتن او

در خوش زبانی وحرافی وبذله ولطیفه نوک جمع را چیده .

نو نوار شدن : کنایه از دارای لباس نو شدن ، لباس نو پوشیدن

نو نوار که شدی باید سر میز پهلوی خودم بنشینی .

واترقیده: کنایه از تنزل کردن ، پس روی کردن

دیدم ماشاء الله چشم بدور آقا واترقیده اند قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است.

هفت قرآن به میان: کنایه از دور ماندن از رویدادی ناخوش آیند.

گفت به من دخلی ندارد ماشاء الله هفت قرآن به میان پسرعموی خودت است.

همراه کردن : کنایه از مشارکت دادن کسی در انجام کاری ، شریک کردن

به هر شیوه ای هست مهمانان دیگر را هم با خودت همراه می کنی.

هوا دار: کنایه ا زحمایت گر وجانب دار کسی ،طرفدار

دسته جمعی خواستار بردن غاز و هوا دار تمامیت وعدم تجاوز به آن گردیدند

درس سوم ادبیات 2

درس سوم ادبیات سال دوم متوسطه ،

 حماسه ی مصنوع : حمله ی حیدری : باذل مشهدی

  درس سوم

آموختیم که حماسه دو گونه است : طبیعی و مصنوعی یکی از حماسه های مصنوعی و سنّتی حمله ی حیدری از باذل مشهدی ( م . 1124 ) است . شاعر در این منظومه به شرح زندگی و جنگ های پیامبر (ص) و علی (ع) تا شهادت آن حضرت در محراب مسجد کوفه پرداخته است . قسمتی از این منظومه را که توصیف نبرد حضرت علی(ع) با عمرو بن عبدود است می خوانیم شاعر تحت تأثیر حماسه های ملّی این حماسه ی دینی را با دخل و تصرّف در اصل موضوع و آرایش صحنه ی نبرد به شیوه ی شاهنامه سروده است .

حمله ی حیدری

 دلیران میدان گشوده نظر                     که بر کینه  اوّل که بندد کمر

دلیران : پهلوانان

نظر : مجازاً چشم

گشوده نظر : کنایه است از چشم انتظار بودن

که : نهاد ، ضمیر پرسشی

کینه : دشمنی

بندد کمر : کنایه است از آماده شدن برای انجام کاری ، همّت کردن ، اقدام کردن

معنی : پهلوانان همه منتظر بودند که دشمنی نبرد را چه کسی آغاز می کند .

که ناگاه عمرو آن سپهر نبرد                       برانگیخت ابرش برافشاند گرد

عَمرو : عَمر: و عُمَر هر دو اسم خاص هستند در عربی برای این که شکل مکتوب آن ها با هم اشتباه نشود به اوّلی یک حرف « و » اضافه می کنند امّا این « و » تلفظ نمی شود .

عمرو به سپهرنبرد تشبیه شده

سپهرنبرد : عمروی که در شکوه و عظمت مثل آسمان است

ابرش : اسبی که اعضای او خال خالی باشد ( در این جا مطلق اسب منظور است. )

برافشاند : کنایه است از سریع رفتن اسب

این بیت : ازنظرشکوه شخصی اغراق دارد

معنی : که ناگهان عمرو که در جنگاوری مثل آسمان و به ابهّت آسمان بود اسبش را به حرکت آورد  و به میدان آمد و همه جا را پر از گرد و غبار  کرد .

چو آن آهنین کوه آمد به دشت                             همه رزمگه کوه فولاد گشت

چو : وقتی که ، حرف ربط وابستگی 

آهنین کوه : استعاره است از کوه

دشت و گشت : جناس ناقص اختلافی

آهنین کوه : استعاره از عمرو ، کسی که مانند کوه آهنین استوار است .

معنی : وقتی که عمرو با هیکل درشت و پوشیده از لباس جنگی وارد میدان شد ،  گویی که کوه فولادی میدان جنگ را در بر گرفته است .

بیامد به دشت و نفس کرد راست                        پس آن گه باستاد هم رزم خواست

نفس کرد راست : نفسی تازه کرد

هم رزم : حریف ، هم نبرد

معنی : آمد به میدان جنگ و لحظه ای ایستاد و نفسی تازه کرد ، بعد ایستاد و حریف خواست .

حبیب خدای جهان آفرین                                نگه کرد بر روی مردان دین

حبیب : دوست ، استعاره از پیامبر

نگه کرد بر روی مردان دین : به سپاه خود نگاه کرد

معنی : دوست خدای آفریننده ی جهان (  پیامبر ) بر روی سپاهیان خود نگه کرد .

همه برده سر در گریبان فرو                        نشد هیچ کس را هوس ، رزم او

هیچ کس را هوس : هوس هیچ کس ، « را » فکّ اضافه

هوس : میل

 این بیت : ترس و شرمندگی سپاه اسلام را نشان می دهد .

معنی : همه از ترس عمرو سر خجالت فرو برده بودند  ، از شرمندگی و ترس هیچ کس تمایل به هم نبرد و هم رزم شدن با او را نشان نداد .

به جز بازوی دین و شیر خدا                            که شد طالب رزم آن اژدها

بازوی دین : استعاره از حضرت علی (ع) ، اضافه ی استعاری

شیر خدا : استعاره از حضرت علی (ع)

طالب : خواهان

اژدها : استعاره از عمرو

معنی : به جز حضرت علی (ع) ، که بین جمع فقط  او تمایل به هم نبردی یعنی جنگ باعمرو را داشت .

بر مصطفی بهر رخصت دوید                        از او خواست دستوری امّا ندید

بر : پیش ، نزد

بهر : برای

بر و بهر : جناس ناقص افزایشی

دستوری : رخصت ، اجازه

دستوری ندید : اجازه نداد ، مصلحت ندید

معنی : حضرت علی (ع) برای اجازه گرفتن از حضرت رسول اکرم (ص) با شتاب به سمت ایشان رفت ولی پیامبر صلاح ندیدند که اجازه دهند .

عمرو برای دوم مبارزه می طلبد . پیامبر از لشکر می پرسد که چه کسی حاضر است با عمر بجنگد ؟ لیکن جز حضرت علی (ع) کسی اعلام آمادگی نمی کند پیامبر (ص) به علی هشدار می دهد که عمرو است . علی (ع) جواب می دهد : من هم علی ابن ابی طالب و پس از گفتگوی بسیار ، از پیامبر (ص) اجازه ی نبرد می گیرد . در میدان نبرد عمرو با  جنگ با علی امتناع می کند ؛ با این بهانه که نمی خواهم به دست من کشته شوی . امّا علی (ع) در پاسخ می گوید : ریختن خون تو برای من از مُلک روی زمین بهتر است . عمرو این بار خشمگینانه از اسب پایین می آید و :

لشکر : مجازاً لشکریان

امتناع می کند : سرباز زدن

ریختن خون تو : کنایه از کشتن تو

مُلک : فرمانروایی

به سوی هژبر ژیان کرد رو                                 به پیشش برآمد شه جنگ جو

هژبر: شیر ، استعاره از حضرت علی (ع)

ژیان : خشمگین ، درّنده

کرد رو : کنایه از حرکت کرد

برآمد : ظاهر شد

شه جنگ جو : استعاره است از حضرت علی (ع)

معنی : عمرو به حضرت علی (ع) آن شیر خشمگین رو کرد و حضرت علی (ع) در مقابلش ظاهر شد .

دوید ند از کین دل سوی هم                               در صلح بستند بر روی هم

سوی و روی : جناس ناقص اختلافی

معنی : با دلی پر از دشمنی به سوی هم تاختند و جای صلح و آشتی نگذاشتند .

فلک باخت از سهم آن جنگ رنگ                    بود سهمگین جنگ شیر و پلنگ

فلک : آسمان

سهم : ترس ، بیم ، هراس ، هول ، تیر ، تیری که در قرعه کشی به کار برند ، نصیب ، بهره

سهم در معنای تیر با جنگ ایهام تناسب دارد .

فلک باخت از سهم آن جنگ رنگ : تشخیص                  

سهمگین : ترس آور ، مهیب ، خوفناک

 شیر و پلنگ : مراعات نظیر

جنگ و رنگ : جناس ناقص اختلافی

این بیت حسن تعلیل دارد .

رنگ باختن : کنایه است از ترسیدن

واج آرایی صامت / گ /

معنی : جنگ آن قدرسهمگین است که آسمان رنگ باخته است ، حق هم دارد چون جنگ شیر و پلنگ خیلی ترسناک است .

نخست آن سیه روز و برگشته بخت                   برافراخت بازو چو شاخ درخت

سیه روز : بدبخت 

بازو به شاخه ی درخت تشبیه است .

معنی : نخست عمرو بدبخت و تیره روز ، دست خود را مانند شاخه ی درخت برای کشیدن شمشیر بالا برد .

سپر برسرآورد ، شیر اله                        عَلم کرد شمشیر آن اژدها

شیراله : استعاره است از حضرت علی (ع)

اژدها : استعاره است از عمرو

معنی : حضرت علی (ع) سپرش را بالا آورد و مانع قرارداد ، عمرو دوباره شمشیرش را بالا آورد .

بیفشرد چون کوه پا بر زمین                       بخایید دندان به دندان کین

پا بر زمین فشردن : کنایه از استقامت ورزیدن

حضرت علی (ع) به کوه تشیبه شده است .

خاییدن : جویدن ، به دندان نرم کردن

دندان کین : کنایه است از نهایت خشم و غضب

معنی : حضرت علی (ع) مانند کوه با نهایت خشم مقاومت و استواری نشان داد .

چو ننِمود رخ شاهد آرزو                       به هم حمله کردند باز از دو سو

ننمود رخ شاهد آرزو : کنایه است از ناکامی

شاهد آرزوی : اضافه ی تشبیهی

شاهد : زیبا رو

معنی : وقتی هیچ کدام از این حمله نتیجه ای نگرفتند و به خواسته ی خود نرسیدند دوباره به هم حمله کردند .

نهادند آوردگاهی چنان                           که کم دیده باشد زمین و زمان

نهادند : پدید آوردند

آوردگاهی : میدان جنگ ، مجازاً جنگ و نبرد

زمین : مجازاً اهل زمین

زمان : مجازاً اهل زمان

زمین ، زمان : جناس ناقص اختلافی

معنی : چنان جنگی در میدان نبرد پدید آوردند ، که اهل زمین و زمان چنین میدانی را به خاطر ندارند .

 ز بس گرد از آن رزمگه بردمید                  تن هر دو شد از نظر ناپدید

بردمید : طلوع کرد ، مجازاً بلند شد

معنی : از بسیاری از گرد و خاک که بر اثر ضربات و درگیری در میدان جنگ ایجاد شده بود هر دو پهلوان از نظر ناپدید گشتند .

زره لخت لخت و قبا چاک چاک              سرو روی مردان پر از گرد و غبار گشت

لخت لخت : پاره پاره

 سرو روی : مجازاً بدن ، مراعات نظیر

معنی : لباس آن ها در اثر ضربات درگیری پاره پاره شده بود و سر و صورتشان پر از گرد و خاک شده بود .

چنین آن دو ماهر در آب ضرب                    زهم رد نمودند هفتاد حرب

حرب : جنگ ، مجازاً وسیله جنگی

ضرب و حرب : جناس ناقص اختلافی

معنی : آن دو جنگجو آن چنان  در آداب شمشیر زنی مهارت داشتند ، که بسیاری از ضربات سلاح های جنگی را از خود دفع کردند و به سلامت رستند .

شجاع غضنفر  وصیّ نبی                           نهنگ یم قدرت حق ، علی

غضنفر : شیر ، استعاره از حضرت علی (ع)

نبی : پیامبر

یم : دریا

نهنگ یم قدرت حق : اضافه ی تشبیهی قدرت حق را به دریایی تشبیه کرده است که نهنگ آن حضرت علی (ع) است .

نهنگ ، یم : مراعات نظیر

معنی : شیر شجاع  ، جانشین پیامبر و نهنگ دریای حق ، حضرت علی (ع)

چنان دید بر روی دشمن ز خشم                    که شد ساخته کارش از زهر چشم

خشم وچشم : جناس ناقص اختلافی

زهر چشم : نگاه تند ، اضافه ی استعاری

این بیت با بیت قبلی خود موقوف المعانی است .

معنی : چنان از روی خشم به چهره ی دشمن نگاه کرد که عمرو از زهر چشم کارش ساخته شد .

برافراخت پس دست خیبر گشا                         پی سر بریدن بیفشرد پا

برافراخت : بلند کرد

خبیرگشا : تلمیح دارد به جنگ خیبر ، صفت برای دست

پی سر بریدن بیفشرد پا : برای کشتن عمرو همّت کرد یا اصرار ورزید

معنی : پس دست قدرتمند خود را بلند کرد ، خودش را برای جدا کردن سر از بدن عمرو آماده کرد و برای کشتن او همّت کرد .

به نام خدای جهان آفرین                           بینداخت شمشیر را شاه دین

شاه دین : استعاره از حضرت علی (ع)

بینداخت در این جا یعنی بزد

معنی : حضرت علی (ع) با نام خدای جهان آفرین شمشیر را زد .

چو شیر خدا راند بر خصم ، تیغ                    به سر کوفت شیطان دو دست دریغ

خصم : دشمن ( عمرو )

به سر کوفت دو دست دریغ : کنایه است از اظهار تأسّف و درماندگی کرد

سر و دست : مراعات نظیر

تیغ و دریغ : جناس ناقص اختلافی

دست دریغ : اضافه ی استعاری ، تشخیص

معنی : وقتی که حضرت علی (ع) بر دشمن شمشیر کشید شیطان دو دست افسوس بر سر کوبید و ناامید شد .

پرید از رخ کفر در هند رنگ                       تپیدند بت خانه ها در فرنگ

پرید از رخ کفر درهند رنگ : کنایه است از ترسیدن ، تشخیص

کفر : مجازاً عالم کفر

تپیدند : بی قرار و مضطرب شدند

تپیدند بت خانه ها : بی قرار و مضطرب شدند ، تشخیص

فرنگ و رنگ : جناس ناقص افزایشی

هند : به کشور هزار ادیان معروف است ، مجازاً یعنی عالم کفر

معنی : با آن ضربه حضرت علی(ع) ، رنگ از کل عالم کفر پرید و تمام بت  پرستی از هم پاشید . ( کفر را در شرق و غرب عالم هراسان کرد . )

غضنفر بزد تیغ برگردنش                                در آورد از پای ، بی سرتنش

بی سر تنش : تن بی ارزش

معنی : حضرت علی (ع) شمشیر بر گردنش زد و سرش را از تن بی ارزشش جدا کرد .

دم تیغ برگردنش چون رسید                       سر عمرو صد گام از تن پرید

دم : لبه

تیغ : شمشیر

بیت اغراق دارد : از شدّت ضربه سر صد قدم آن طرف تر رفته است .

معنی : وقتی که شمشیر بر گردن عمرو فرود آمد ، سر از تن او جدا شد و صد قدم آن طرف تر فرود آمد.

چو غلتید در خاک آن ژنده فیل                  بزد بوسه بر دست او جبرئیل

غلتید در خاک : کنایه است از کشته شدن

ژنده فیل : فیل بزرگ وعظیم الجثه ، استعاره از عمرو

بزد بوسه بر دست او جبرئیل : تشخیص

معنی : وقتی آن قهرمان قوی هیکل به دست حضرت علی (ع) کشته شد ، جبرئیل بر دستان حضرت علی (ع) بوسه زد و او را تحسین کرد .

 

 

خود آزمایی صفحه ی 14

1- عبارت کنایه « دندان به دندان خاییدن » یعنی چه ؟

کنایه است از خشم و غضب فراوان

2- دو نمونه از استعاره درس را پیدا کنید ؟

ژنده ی فیل : استعاره است از عمرو

شاه دین : استعاره است از حضرت علی (ع)

3-  به چه دلیل این شعر حماسه ی مصنوعی است ؟

سرآینده ی آن مشخّص است ، تاریخ آن مشخّص است ، از عناصر خارق العاده بوده است .

4- نمونه ای دیگر از حماسه مصنوعی را در کلاس بخوانید ؟

منابع : شاهنامه های فتحعلی خان صبا یا خاوران نامه ی ابن حسام خوسفی

5- قافیه کدام بیت درس نادرست است ؟

بیت13 : سپر برسرآورد ، شیر اله                        عَلم کرد شمشیر آن اژدها

6- داستان زیر را که از مثنوی مولوی انتخاب شده است به لحاظ انواع ادبی آن را با درس مقایسه کنید .

          از علی آموز اخلاص عمل                 شیر حق را دان منزه از دغل

        اخلاص : صمیمیّت ، یک رنگی

         اخلاص عمل :  پاکی و درستی در عمل

         دغل : حیله و نیرنگ

معنی : پاکی و درستی را از حضرت علی (ع) فرابگیر ، زیرا او از ناراستی پاک و منزّه است .

        در غزا بر پهلوانی دست یافت               زود شمشیری برآورد و شتافت

              غزا : جنگ

       زود شمشیری برآورد و شتافت : کنایه است از برای کشتن آن آماده شد .

معنی : در یکی از جنگ ها بر کشتن دشمن اقدام کرد و بر کشتن دشمن مصمّم شد .

او خدو انداخت بر روی علی                  افتخار هر نبیّ و هر ولی

خدو : آب دهان

علی ، ولی : جناس ناقص اختلافی

معنی : دشمن آب دهان بر چهره ی امام پاشید ، امامی که باعث افتخار پیامبران است .

در زمان انداخت شمشیر آن علی               کرد او اندر غزایش کاهلی

در زمان : فوراً

کاهلی : تنبلی

معنی : علی (ع) فوراً شمشیر را به کنار نهاد و در جنگ با او سستی نشان داد .

گشت حیران آن مبارز زین عمل                وز نمودن عفو و رحم بی محل

معنی : آن مبارزه از این کار علی (ع) و از عفو بخشش بی جای او تعجّب کرد .

گفت ؟ بر من تیغ تیز افراشتی                   از چه افکندی مرا بگذاشتی ؟

 تیغ ، تیز : جناس ناقص اختلافی

بگذاشتی : رها کردی ، ترک کردی

معنی : گفت : « تصمیم به کشتن من گرفتی پس چرا مرا رها کردی و رفتی ؟ ( من را نکشتی ؟ ) »

  گفت : من تیغ از پی از پی حق می زنم                بنده ی حقّم نه مأمور تنم

معنی : من به خاطر احترام دین و حق مبارزه می کنم ، من بنده ی حق و مطیع خداوندم به فکر خودم نیستم .  

شیر حقّم نیستم شیر هوا                            فعل من بر دین من باشد گوا

شیر حقّم : تشبیه

مشبّه : « م » ، حضرت علی (ع)

شیر حق : مشبّهٌ به

هوا : هوس

هوا ، گوا : جناس ناقص اختلافی

معنی : من مرد قدرت راه خدا هستم و تابع هوا و هوسی نیستم ، رفتار من گواه دین من است .

از نظر زبان ، زبان مولانا در قرن 7 و ساده و هموار است و به دور از لغزش های واژگانی امّا زبان دارای لغزش های فراوانی است در بعضی بافت ها زبانش سست است .

فضای حاکم بر او بر این اثر : فضای حماسی ، روحیّه ی قهرمانی پهلوی با تعصّب ویژه ای دارند .

از نظر پردازش داستان : دید داستان ازنظر مولانا نقطه ای شروع افت داستانی رعایت شده امّا در حمله ی حیدر ضعیف دیده شده است .

از نظر نقد واژگانی : در واژگانی بیتی دیده شده که در عرصه ی حماسه نیست .

نتیجه ی این اثر : مثنوی مولانا اخلافی و آموزنده است امّا حمله ی حیدری به فراخور فضای حماسی روحیّه ، روحیّه ی قهرمان پروری است با تعصّب ویژه ای که دارد .