هم اندیشی ادبیات فارسی دبیرستان دکتر حسابی( رضا رشیدی)

تبادل نظر در مورد درس ادبیات پارسی دبیرستان

هم اندیشی ادبیات فارسی دبیرستان دکتر حسابی( رضا رشیدی)

تبادل نظر در مورد درس ادبیات پارسی دبیرستان

کبوتر طوقدار ادبیات 3 تجربی ریاضی

کبوتر طوقدار ادبیات 3  تجربی ریاضی

به  کوشش همکار محترم جناب آقای احمد اسفندیاری از مشهد مقدس

کبوتر طوقدار ادبیات 3  تجربی ریاضی


آورده اند که در ناحیت کشمیر ، متصیّدی خوش و مرغزاری نزه بود که از عکس ریاحین او . پر زاغ چون دُم طاووس نمودی و در پیش جمال او ، دم طاووس به پر زاغ مانستی .

معنی : نوشته اند که در ناحیه کشمیر ، شکارگاه و چمن زار بسیار با صفایی وجود داشت که از انعکاس و تأثیر گل ها و گیاهان رنگارنگ ، پر سیاه زاغ نیز مانند دُم طاووس زیبا به نظر می رسید . این شکارگاه آن قدر زیبا بود که دم طاووس در مقایسه با آن مانند پر زاغ سیاه و زشت بود .

متصیّد : شکارگاه هم خانواده با صید و صیّاد             ریاحین : جمع ریحان گلها و گیاهان خوش بو

مرغزار : چمن زار                                                    نمودی : می نمود می مانست

نزه : با صفا باطراوت هم خانواده با منزّه       نمودی می مانستی : فعل ماضی استمراری می نمود می مانست

زاغ : نماد زشتی و دم طاووس نماد زیبایی است .

1-     درفشان لاله دروی چون چراغی              ولیک از دور برجانش داغی

 شقایق بر یکی پای ایستاده                            چو برشاخ زمرّد جام باده

معنی : در آن شکارگاه ، در میان گل های رنگارنگ ، گل لاله مانند چراغ فروزانی بود اما گل لاله از دود چراغ خود ، دلی داغدار داشت .

لاله کوهی ( شقایق ) شکفته بر بالای ساقه ، مانند کسی بود که بر یک پای ایستاده است . از سوی دیگر شقایق شکفته بر بالای ساقه ی سبز مانند پیاله شراب سرخ بر شاخه زمرّد بود .

درفشان لاله : ترکیب وصفی مقلوب یعنی لاله ی درفشان ( درخشان )                در بیت اول لاله به چراغ تشبیه شده است .

شقایق : لاله ی سرخ وحشی آلاله                          دود : استعاره برای حلقه سیاه رنگ درون شقایق

زمرّد : از انواع سنگ های قیمتی به رنگ سبز       لاله و چراغ درخشان و چراغ و دود : آرایه مراعات النظیر است .

بیت اول چون لاله مانند انسان داغدار شده است آرایه تشخیص می باشد .

بیت دوم چون شقایق مانند انسان بر یک پای می ایستد آرایه تشخیص است .

2-     ودروی شکاری بسیار و اختلاف صیادان آن جا متواتر

معنی : در آن شکارگاه ، جانوران شکاری بسیار بود از این رو شکارچیان دایماً به آن جا رفت و آمد داشتند .

شکاری : جانور مناسب شکار          متواتر : پی در پی دایماً                اختلاف : آمد و شد . رفت و آمد

فعل بود دو بار به قرینه معنوی در عبارت حذف شده است .

3-     زاغی در حوالی آن ، بر درختی بزرگ گشن خانه داشت . نشسته بود و چپ و راست می نگریست ناگاه صیادی بد حالِ خشن جامه ، جالی برگردن و عصایی در دست ، روی بدان درخت نهاد بترسید و با خود گفت : این مرد را کاری افتاد که می آید و نتوان دانست که قصد من دارد یا از آنِ کس دیگر . من باری ، جای نگه دارم و می نگرم تا چه کند .

گشن : انبوه پر شاخ شاخ و برگ  /  جال : دام برای صید پرندگان و ماهیان  /  این مرد را کاری افتاد : برای این مرد کاری پیش آمد  /  این مرد کاری دارد .

من باری جای نگه دارم : به هر حال بهتر است من همین جا بمانم و صبر کنم

صیادی بد حالِ خشن جامه : شکارچی بسیار بدهیبت و با لباس هایی بد قواره و زشت

روی به دان درخت نهاد : به سوی آن درخت می آمد ( درختی که زاغ بر روی آن نشسته بود )

قصد من دارد یا از آن دیگری : به نیت شکار من به این سوی می آید یا پرنده دیگری را می خواهد به دام بیاندازد .

4-     صیّاد پیش باز آمد و جال باز کشید و حبّه بیداخت و در کمین نشست . ساعتی ببود . قومی کبوتران برسیدند و سرایشان کبوتری بود که او را مطوقّه گفتندی و در طاعت و مطاوعت او روزگار گذاشتندی .

جال بازکشید : دام را گسترد تور را پهن کرد .   /    ساعتی ببود : مدتی در انتظار ماند      /     سر : سر ایشان کبوتری بود : رئیس آنها کبوتری بود    /       حبّه : دانه   

مطوّقه : طوق دار طوقی : نوعی کبوتر که اطراف گردنش علامتی شبیه طوق و حلقه دارد .

او را مطوّقه گفتندی : جمله چهار جزئی است ß   کبوتران او را مطوّقه می نامیدند یا ] کبوتران [  به او مطوقه می گفتند .

در طاعت و مطاوعت او روزگار گذاشتندی : در اطاعت و پیروی از او روزگار می گذراندند . در اطاعت از او زندگی می کردند .

پیش باز آمد : صیاد دوباره چند قدم جلو آمد .                    قومی کبوتران : دسته ای از کبوتران

5-     چندان دانه بدیدند ، غافل وار فرود آمدند و جمله در دام افتادند و صیاد شادمان گشت و گرازان به تگ ایستاد تا ایشان را در ضبط آرد و کبوتران اضطرابی می کردند و هر یک خود را می کوشید .

غافل وار : بی خبر   /   تگ : دویدن  /  گرازان : خرامان جست و خیز کنان در اینجا به معنی شتابان نیز درست است .

به تگ ایستاد : شروع به دویدن کرد  /   در ضبط آرد : به دست آورد بگیرد  /  کبوتران اضطرابی می کردند : کبوتران بی تابی و بی قراری می کردند  /  هر یک خود را می کوشید : هر کدام از کبوتران برای رهایی خود تلاش می کرد .  /   چندان که دانه بدیدند : به محض اینکه دانه ها را در داخل دام دیدند .  /   جمله : همگی

6-      مطوّقه گفت : جای مجادله نیست ، چنان باید که همگنان استخلاص یاران را مهم تر از تخلصّ خود شناسند و حالی صواب آن باشد که جمله به طریق تعاون قوّتی کنید تا دام از جای برگیریم که رهایش ما در آن است .

مجادله : کشمکش ستیزه  /   استخلاص : رهایی بخشیدن  - رهایی جستن  /  تخلصّ : رهایی و نجات  / حالی : حالا اکنون  / صواب : عمل درست .

معنی کامل عبارت : طوقی گفت : جای کشمکش و ستیزه نیست . لازم است که همگی نجات یاران را مهمتر از نجات خود بدانند و اکنون بهترین کار این است که همه با هم از تمامی توان خود استفاده کنیم و دام را از زمین بلند کنیم زیرا که تنها راه رهایی ما همین است .

در عبارت فوق : مطوّقه نماد رهبری آگاه و بیدار است و دام نماد مشکلات و سختی ها

7-     کبوتران فرمان وی بکردند و دام برکندند و سرخویش گرفت و صیّاد در پی ایشان . بر آن امید که آخر در مانند و بیفتند .

فرمان وی بکردند : به توصیه ی او عمل کردند . دستور او را اجرا کردند .

سرخویش گرفتند : راه خود را پیش گرفتند .   /   در پی ایشان ایستاد : به دنبال آن ها شروع به دویدن کرد .   /   آخر درمانند : سرانجام ناتوان و عاجز و خسته می شوند .   /   دام برکندند : دام را از زمین بلند کردند .

8-     زاغ با خود اندیشید که بر اثر ایشان بردم و معلوم گردانم که فرجام کار ایشان چه باشد که من از مثل این واقعه ایمن نتوانم بود و از تجارب برای دفع حوادث سِلاح ها توان ساخت .

براثر : به دنبال  /  اثر به معنی ردّ پا به کار رفته است  /   فرجام : سرانجام ، پایان

من از مثل این واقعه ایمن نتوانم بود : ممکن است من هم به مثل این واقعه دچار شوم .

از تجارب برای دفع حوادث سلاح توان ساخت : از تجربه های به دست آمده می توان سلاح در مبارزه با مشکلات و رویدادهای زندگی استفاده کرد .

9-     مطوّقه چون بدید که صیاد در قفای ایشان است یاران را گفت : « این ستیزه روی ، در کار ما به جدّ است و تا از چشم او نا پیدا نشویم ، دل از ما بر نگیرد . طریق آن است که سوی آبادانی ها و درختستان ها رویم تا نظر او از ما منقطع گردد ، نومید و خایب باز گردد که در این نزدیکی موشی است از دوستان من ، او را بگویم تا این بندها ببُرد . » کبوتران اشارت او را امام ساختند و راه بتافتند و صیّاد بازگشت .

در قفا : پشت سر ، به دنبال  /  ستیزه رو : لجباز بی شرم  /  به جدّ : جدّی مصمّم  /  دل از ما برنگیرد : از ما دل نمی کند /  امام : راهنما  /  تا نظر او از ما منقطع گردد : تا دیگر ما را نبیند تا ما را گم کند  /  خایب : نا امید  /  کبوتران اشارت او را امام ساختند : کبوتران به راهنمایی و توصیه ی او عمل کردند .  /   راه بتافتند : مسیر خود را تغییر دادند  /  درختستان ها : درخت زارها  - مکانی که دارای درختان انبوه باشد .

10- مطوّقه به مسکن موش رسید کبوتران را فرمود که : « فرود آیید »  فرمان او نگاه داشتند و جمله بنشستند و آن موش را زبرا نام بود ، با دَهای تمام و خِرد بسیار ، گرم و سرد روزگار دیده و خیرّ و شرّ احوال مشاهدت کرده و در آن مواضع ، از جهت گریزگاه روز حادثه صد سوراخ ساخته و هر یک را در دیگری راه گشاده و تیمار آن فراخور حکمت و برحسب مصلحت بداشته:

فرمان او نگاه داشتند : به دستور او عمل کردند /  آن موش را « زبرا » نام بود : نام آن موش « زبرا » بود .

دَها : زیرکی هوشمندی  /  گرم و سرد روزگار دیده : حوادث زیادی را تجربه کرده ، با تجربه و دنیا دیده

مواضع : جمع موضع به معنی مکان  /  گریزگاه روز حادثه : جایی که در لحظات سختی و اتفاق بد به آن جا پناه برند .

هر یک را در دیگر راه گشاده : همه را به یک دیگر راه داده بود .    /    تیمار آن فرا خور حکمت و برحسب مصلحت بداشته : مراقب بود که همیشه همه ی راه ها به یک دیگر باز باشند .   /   تیمار داشتن : مراقبت کردن

11- مطوّقه آواز داد که : بیرون آی : زبرا پرسید که : کیست ؟ نام بگفت : بشناخت و به تعجیل بیرون آمد . چون او را در بند بلا بسته دید . زهِ آب از دیدگان بگشاد و بر رخسار جوی ها براند و گفت : ای دوست عزیز و رفیق موافق ! تو را در این رنج که افگند ؟ جواب داد که مرا قضای آسمانی در این روطه کشید .

زَهِ آب : آبی که از شکاف سنگ و زمین می جوشد  /  زهِ آب دیدگان : چشمه ای که چشم از جاری گردد .   /   زه آب از دیدگان گشودن : از چشمه چشم آب جاری شدن گریستن گریه کردن .

جوی ها : بیان « اغراق » آمیز برای مقدار اشک  /  قضای آسمانی : سرنوشت و تقدیر   /    ورطه : محل هلاکت

12- موش این بشنود و زود در بریدن بندها ایستاد که مطوّقه بدان بسته بود . گفت : نخست ، از آنِ یاران گشای . موش بدین سخن التفات ننمود . گفت : ای دوست ! ابتدا از بریدن بند اصحاب اولی تر .

زود در بریدن بندها ایستاد : به سرعت مشغول بریدن بندها شد  /  مطوّقه بدان بسته بود : طوقی به آن بسته شده بود . /  التفات ننمود : توجه نکرد  /  ابتدا از بریدن بند اصحاب اولی تر : سزاوارتر است که از بریدن بند های یاران آغاز کنی   /  از آن یاران گشای : ابتدا بند دوستان را بگشای و باز کن .

13- گفت : این حدیث را مکرّر می کنی ، مگر تو را به نفس خویش حاجت نمی باشد و آن را برخود حقی نمی شناسی ؟ گفت : مرا بدین ملامت نباید که من ریاست این کبوتران تکفّل کرده ام و ایشان را از آن روی بر من حقی واجب شده است و چون ایشان حقوق مرا به طاعت و مناصحت بگزاردند و به معونت و مظاهرت ایشان از دست صیّاد بجستم ، مرا نیز از عهده ی لوازم ریاست بیرون باید آمد و مواجب سیادت را به ادا رسانید .

این حدیث را مکرر می کنی : گفته ات را تکرار می کنی !

مگر تو را به نقس خویش حاجت نمی باشد :‌( عبارت پرسشی تأکیدی است ) تو هم باید به فکر نجات خود باشی تو به این بدن احتیاج داری .

تکلفّل : سرپرستی ، پذیرفتن مسئولیّت  /  مناصحت : نصیحت پذیری ، اطاعت امر

چون ایشان حقوق مرا به طاعت و مناصحت بگزارند :‌چون این ها با پیروی و اطاعت حقّی را بر گردنشان داشتم ادا کردند .  /  و به معونت و مظاهرت ایشان از دست صیاد بجستم : و به خاطر یاری و پشتیبانی همین ها بود که من از دست صیاد رها شدم .

مرا نیز از عهده ی لوازم ریاست بیرون باید آمد و مواجب سیادت را به ادا باید رسانید :‌ « من نیز متقابلاً به آن چه که لازمه ی ریاست است باید پایبند باشم و به وظیفه ام به عنوان رهبر این گروه عمل کنم . »

مواجب : جمع موجب . وظایف و اعمالی که انجام آن بر شخص واجب است .

سیادت : بزرگی سروری رهبری  /  مواجب سیادت : وظایف ریاست و رهبری

14- و می ترسم که اگر از گشادن عقده های من آغاز کنی ملول شوی و بعضی از یشان در بند بمانند و چون من بسته باشم اگر چه ملالت به کمال رسیده باشد اهمال جانب من جایز نشمری و از ضمیر بدان رخصت نیابی و نیز در هنگام بلا شرکت بوده است ، در وقت فراغ ، موافقت اولی تر و اِلاّ طاعنان مجال وقیعت یابند .

عقده : گره بند  /  اگر چه ملالت به کمال رسیده باشی : اگر چه بسیار خسته شده باشی   /   اهمال : سستی ، نادیده گرفتن  /   اهمال جانب من جایز نشمری : در مورد نجات من سستی و کوتاهی نخواهی کرد     /       و از ضمیر بدان رخصت نیابی : وَ قلباً به خودت ان اجازه را نمی دهی .

در هنگام بلا ، شرکت بوده است ، در وقت فَراغ ، موافقت اولی تر : در هنگام گرفتاری بین ما اتحاد و همکاری وجود داشت ، چه رسد که آسوده خاطر هستیم .

طاعنان : جمع طاعن به معنی طعنه زننده و سرزنش کننده  /  وقیعت : بدگویی سرزنش غیبت

والاّ طاعنان مجال وفیعت یابند : در غیر این صورت ] اگر نخست من از بند آزاد شوم [  مخالفان من بهانه برای سرزنش و بدگویی پیدا خواهند کرد .

15- موش گفت : عادت اهل مکرمت این است و عقیدت ارباب مودّب بدین خصلت پسندیده و سیرت ستوده در موالات تو صافی تر گردد و ثقت دوستان به کرم عهد تو بیفزاید ، آن گاه به جدّ و رغبت ، بندهای ایشان تمام ببرید و مطوّقه و یارانش ، مطلق و ایمن باز گشتند .

اهل مکرمت : کریمان و بخشندگان ، بزرگان  /  ارباب مؤدت : دوستان -  مودّت : دوستی ومحبت   /  موالات : دوستی ، هم خانواده با ولی و ولایت / ثقت ( ثقه ) اعتماد کردن  /  مطلق : آزاد رها

معنی کل عبارت فوق :

موش گفت :‌شیوه و روش نیکان همین است ] که دیگران را بر خود تقدم می شمارند [  و این اخلاق و سیرت پسندیده سبب می شود که عقیده و نظر دوستان درباره ی پیوند و دوستی با تو پاکیزه تر شود ] صمیمیت آنها بیشتر می شود [ و باعث می شود که اعتقاد دوستانت نسبت به با وفا بودن تو زیادتر شود

پس از آن تمام بندها را با شور و شوق به سرعت برید و طوقی و یارانش آزاد و رها و آسوده خاطر بازگشتند .

     

 

نظرات 1 + ارسال نظر
پیمان حسن پور یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 19:13

با سلام خدمت دبیر محترم این بخش هم مثل بقیه قسمت ها خوب بود و من از شما در خواست می کنم که در روز ۸ اسفند یک امتحان از ترم اول به بعد بگیرید که آمادگی ما برای آزمون پیشرفت تحصیلی بیشتر شود ؟


با تشکر

سلام و سپاس از اینکه سر زدی .
با بچه ها هماهنگ کن .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد